خاطرات شهدا
شنبه, ۲ دی ۱۳۹۶، ۱۰:۰۱ ب.ظ
خاطرات شهدا...
وقتی میرفت جبهه، چند روز مانده بود چهارده ساله بشود. چنان شناسنامه را دستکاری کرده بود که خودم هم توی سن و سالش شک کردم. یک برگه آورد و گفت: «مادر! امضاء کن». وقتی امضاء میکردم، میخواستم از خنده بترکم. جلوی خودم را گرفتم که به خاطر این جعل پر رو نشود.
خسرویِ من اولین نفری بود توی منطقهی «واجرگاه» که رفت جبهه. بعد از امتحانهای نهایی سوم راهنمایی. قبلش کسی جرئت نمیکرد؛ ولی بعد از خسرو، دل و جرئت بعضیها زیاد شد و رفتند.
وی اولین اعزام چهارده ساله بود. قبولش نمیکردند. دست برد توی شناسنامهاش و برای اینکه لو نرود، آن را هم با خودش برد.
بیچاره مادرش، برای گرفتن کوپن استشهاد محلی جمع کرد که شناسنامهاش گم شده. از آن به بعد او دو جلد شناسنامه داشت.
روحمان با یادشان شاد