معاونت فرهنگی جبهه سایبری حیدریون

معاونت فرهنگی جبهه سایبری حیدریون

۹ مطلب با موضوع «شهدا» ثبت شده است

۰۲
دی

خاطرات شهید حاج حسین خرازی

ده ماه بود ازش خبری نداشتیم. مادرش می گفت« خرازی ! پاشو برو ببین چی شد این بچه ؟ زنده س ؟ مرده س؟» می گفتم«کجا برم دنبالش آخه ؟ کار و زندگی دارم خانوم. جبهه یه وجب دو وجب نیس.از کجا پیداش کنم؟» رفته بودیم نماز جمعه. حاج آقا آخر خطبه ها گفت حسین خرازی را دعا کنید.آمدم خانه. به مادرش گفتم.گفت« حسین ما رو می گفت؟ » گفتم « چی شده که امام جمعه هم می شناسدش؟» نمی دانستیم فرمانده لشکر اصفهان است.
محمد نوادر-جمعه ششم مرداد ١٣٩١

روحمان با یادشان شاد



  • معاونت فرهنگی جبهه سایبری حیدریون
۰۲
دی

خاطرات شهدا...
وقتی می‌رفت جبهه، چند روز مانده بود چهارده ساله بشود. چنان شناسنامه را دستکاری کرده بود که خودم هم توی سن و سالش شک کردم. یک برگه آورد و گفت: «مادر! امضاء کن». وقتی امضاء می‌کردم، می‌خواستم از خنده بترکم. جلوی خودم را گرفتم که به خاطر این جعل پر رو نشود.

خسرویِ من اولین نفری بود توی منطقه‌ی «واجرگاه» که رفت جبهه. بعد از امتحان‌های نهایی سوم راهنمایی. قبلش کسی جرئت نمی‌کرد؛ ولی بعد از خسرو، دل و جرئت بعضی‌ها زیاد شد و رفتند.
 وی اولین اعزام چهارده ساله بود. قبولش نمی‌کردند. دست برد توی شناسنامه‌اش و برای این‌که لو نرود، آن را هم با خودش برد.
بیچاره مادرش، برای گرفتن کوپن استشهاد محلی جمع کرد که شناسنامه‌اش گم شده‌. از آن به بعد او دو جلد شناسنامه داشت.

روحمان با یادشان شاد


  • معاونت فرهنگی جبهه سایبری حیدریون
۰۱
دی

خاطرات جبهه:

آمدیم ،نبودید
یکی از فرماندهان جنگ میگفت: خدا رحمت کند حاج عبدالله ضابط را. برایم تعریف می کرد: خیلی دلم میخواست سید مرتضی آوینی را ببینم. یک روز به رفقایش گفتم، جور کنید تا ما سید مرتضی را ببینیم. خشلاصه نشد. بالاخره آقای سید مرتضی آوینی توی فکه روی مین رفت و به آسمونها پر کشید.

تا اینکه یک وقتی آمدیم در منطقۀ جنگی با کاروانهای راهیان نور. شب در آنجا ماندیم. در خواب، شهید آوینی را دیدم و درد و دل هایم را با او کردم؛ گفتم آقا سید، خیلی دلم میخواست تا وقتی زنده هستی بیام و ببینمت، اما توفیق نشد. به من گفت ناراحت نباش فردا ساعت 8 صبح بیا سر پل کرخه منتظرت هستم. صبح از خواب بیدار شدم. منِ بیچاره که هنوز زنده بودن شهید را شک داشتم گفتم: این چه خوابی بود، او که خیلی وقت است شهید شده است. گفتم حالا برم ببینم چی میشه.

بلند شدم و سر قراری رفتم که با من گذاشته بود، اما با نیم ساعت تأخیر، ساعت 8:30.

دیدم خبری از آوینی نیست. داشتم مطمئن میشدم که خواب و خیال است. سربازی که اون نزدیکیها در حال نگهبانی بود نزدیک آمد و به من گفت: آقا شما منتظر کسی هستید؟ گفتم: آره، با یکی از رفقا قرار داشتیم.

گفت: چه شکلی بود؟ برایش توصیف کردم. گفتم: موهایش جوگندمی است. محاسنش هم این جوری است.

گفت: رفیقت اومد اینجا تا ساعت 8 منتظرت شد نیامدی، بعد که خواست بره پیش من اومد و به من گفت: کسی با این اسم و قیافه مییاد اینجا، به او بگو آقا مرتضی اومد و خیلی منتظرت شد، نیامدی. کار داشت رفت. اما روی پل برایت با انگشت چیزی نوشته، برو بخوان. رفتم و دیدم خود آقا مرتضی نوشته: آمدیم نبودید، وعدۀ ما بهشت! سید مرتضی آوینی. (و کسانی را که در راه خدا کشته می شوند، مرده نخوانید، بلکه زنده اند؛ ولی شما نمی دانید. بقره، 154)

محمد نوادر  مرداد  ١٣٩١


  • معاونت فرهنگی جبهه سایبری حیدریون
۰۱
دی

 خاطرات جبهه:

در منطقۀ تفحص، بدنهای شهدا پیدا نمی شد. یکی گفت: بیایید به قمربنی هاشم متوسل بشویم. نشستند و به دست های علمدار سیدالشهداء متوسل شدند. درست است که دست های قمربنی هاشم قطع شد، اما بابالحوائج است. خود سیدالشهدا هم وقتی کارش در کربلا گره میخورد به عباس رو می انداخت.
نشستند و متوسل شدند؛ بعداز آن بلند شدند و خاک ها رو به هم زدند. یک جنازه زیر خاک دیدند، او را بیرون آوردند. الله اکبر! دیدند اسم این شهید عباس است. شهید عباس امیری گفتند: شاید پیدا شدن شهیدی به نام عباس اتفاقی است. گشتند و یک جنازۀ دیگر پیدا شد که دست راستش درعملیاتی دیگر قطع شده و مصنوعی بود. او را بیرون آوردند دیدند اسمش ابوالفضل است. فهمیدند اینجا خیمه گاه بنی هاشم
است. گفتند: اسم این مکان را بگذاریم مقر ابوالفضل العباس.


محمد نوادر  هشتم مرداد  ١٣٩١


  • معاونت فرهنگی جبهه سایبری حیدریون
۰۳
آبان

قسمتی از دستنوشته طلبه شهید مدافع حرم محمد مسرور


الهی من را با شهادت انس بدار و من را با شهادت محشور کن و من را از شهادت دور مکن و شهادت را هر چه زودتر نصیبم کن که فراق او من را می کشد. الهی من را شرمنده شهداء مکن و اگر خون من ،لایق ریختن است خون من را  بریز تا سربلند به جمع شهداء بروم.

  • معاونت فرهنگی جبهه سایبری حیدریون
۲۱
مهر


خاطرات_شهید_همدانی

سخنرانی در روز شهادت

روز 17 مهر که به سمت همدان می‌رفتم تا در تشییع پیکر ایشان شرکت کنم، در مسیر اراک و حدود کمال‌آباد دیدم تابلوهایی نصب شده است که نشان می‌داد شهید همدانی در همان روز (17 مهر) قرار سخنرانی برای یادواره شهدای این منطقه داشته است. این، هم توجه ایشان به مردم و حتی روستائیان را نشان می‌داد و هم برنامه‌ریزی دقیقشان را نشان می‌داد که فعالیت در خارج از کشور، برنامه‌های فرهنگی داخل کشورشان را معطل نکرده است.

  • معاونت فرهنگی جبهه سایبری حیدریون
۱۸
مهر


خاطرات شهیدحسین همدانی

هیئت‌های حسینی

در زمان جنگ، وقتی من را به مناطق مختلف برای تبلیغ و نماز جماعت می‌فرستاد، تأکید می‌کرد که مشکلات و کمبودها را جویا بشوم و به ایشان گزارش بدهم تا مرتفع شود. تأکید داشت که از روضه‌خواندن در سنگرها غافل نشویم. شهید همدانی می‌گفت: حسین فهمیده را هیئت‌های حسینی درست کرده... و من هم امروز می‌گویم: حسین همدانی را هیئت‌های حسینی درست کرده بود.




  • معاونت فرهنگی جبهه سایبری حیدریون
۱۳
مهر


خاطرات_شهید_همدانی

اهمیت به روحانیت
          
شهید همدانی فقط از خدا می‌ترسید و به همین خاطر، خداوند نورانیت خاصی به چهره‌شان داده بود. اسفندماه سال گذشته بود که ایشان را دعوت کردم تا برای روحانیان صحبت کنند، چون ایشان در زمان جنگ به حضور روحانیت در کنار رزمندگان اهمیت زیادی می‌دادند. صحبت‌های بسیار مفیدی درباره محور مقاومت در سوریه داشتند که بسیار مورد استفاده قرار گرفت.        


  • معاونت فرهنگی جبهه سایبری حیدریون
۱۳
مهر

خاطرات_شهید_همدانی

اهمیت به روحانیت
          
شهید همدانی فقط از خدا می‌ترسید و به همین خاطر، خداوند نورانیت خاصی به چهره‌شان داده بود. اسفندماه سال گذشته بود که ایشان را دعوت کردم تا برای روحانیان صحبت کنند، چون ایشان در زمان جنگ به حضور روحانیت در کنار رزمندگان اهمیت زیادی می‌دادند. صحبت‌های بسیار مفیدی درباره محور مقاومت در سوریه داشتند که بسیار مورد استفاده قرار گرفت.        



  • معاونت فرهنگی جبهه سایبری حیدریون